چهارشنبه، آذر ۸

چه غوغای بود این جا دیشب.


هوا مه‌ الود است و کبوتر‌ها در ریز شیروانی منتظر شروع باران قوو قوو کنان
کسی‌ در خیابان پرسه نمی‌زند،
رفتگر آشفته حال و سردرگم از این که از کجا باید شروع کند به این طرف و آن طرف می‌نگرد
زمین پر بود از ظرف‌های پر و خالی‌ پلاستیکی. بوی گند پسمانده‌های نذری‌های یاران حسین فضا را گرفته بود.
لیوان‌های ۱ بار مصرف در جوب‌ها غوطه ور میخوردند و به دنبال بستن مسیر آب رو‌ها و ایجاد جوب گرفتگی 

چه غوغای بود این جا دیشب.

هنوز صدای شیون و گریه‌های پوچ و توخالی در گوشم می‌پیچد، هنوز یا حسین گفتن دختران و پسرانی که به ذوق دور هم بودن و کمی‌ تفریح سیاه بر تان کردند را می‌شنیدم،
هنوز چهر مردمان گرسنه و حریص بنز سوار را به خاطر دارم.

چه غوغای بود اینجا دیشب.

چه فریاد هائ به گوش می‌رسید از درون هیئت یاران حسین
حاجیان گل بسر،(gel be sar) مردمان سینه زن، جوانان زنجیر به دست

چه غوغای بود اینجا دیشب

بگو یا حسین،،،،،، صدای طبل و سنج بلند شد و دستهٔ یاران حسین خیابان را در زیر پای خود به لرزه در آوردند. 
چه غریبانه و مظلوم کشته شدند،،، بگو یا زهرا...
و در دود اسفند‌های نشست بر زغال داغ به لرزاندن خیابان ادامه دادند. بی‌ آنکه ببیند چه از خود بر جای گذاشتند.

این بار صدای زجه‌های پنهان رفتگر بود که بار دیگر خیابان را به لرزه در آورد. 
نه بخاطر آشفتگی‌‌ها و پس مانده‌های نذر خوری یاران حسین. نه، فکرش جای دیگری بود .فکرش پیش دوستان و اشنایی بود که در سرما و زیر آور و چادرها کیلومتر‌ها دور، دور از همهٔ ضجهٔ‌ها و ریخت و پاش‌های حسینی، مدت‌ها بود که مظلومانه تر از حسین، و گرسنه تر از یاران حسین  شب‌های سرد را به روز‌های مه‌ الود در چادر و به دور از خانه‌هایشان میرساندند.  

چه غوغای به راه افتاده است؟؟

صدای قوو قوی کبوتران دیگر نمیاید، گویا شرمند از پرسه زدن بر روی گنبد‌ها به دور دست‌ها پرواز کرده بودند.






هیچ نظری موجود نیست: