شروع، شیرین و تلخ تخت سیاه.
چند روز هست که یخورده بگی نگی اعصاب ندارم. علتش هم تخت سیاه هست. چند تا از دوستان لطف کردن و نظر دادن که شروع خوبی بود و امید واریم خوب ادامه پیدا کنه.
خوب نگرانی من هم همین جاست. از این نگران هستم که چطوری مطلب رو خوب و مورد تائید دیگران ادامه بدم. من که ۱۶ ۱۷ سالم بود که از ایران مهاجرت کردم و دیگه قادر به تقوییت دستور زبان و ادبیات فارسی نبودام، و همواره علاقهٔ زیادی به شعر و نوشتههای فارسی داشتم، ولی اصول و علم نویسندگی (همین نوشتن تو weblog یا نوشتن ۱ مطلب به جز نوشتار روزمرهٔ افراد معمولی) رو بلد نبودام، برام سخت بود، و هست که بتونم خودم را عضوی از دوستان weblog نویس بدونم.
چند ماه پیش بود که به سرم زد یک blog درست کنم، که هم تو این غربت تنها بتونم یه دل گرمی برای خودم داشته باشم، هم این که از این طریق میتونم با افراد پیشکسوت و با تجربه دوست بشم و از طریق این دوستان فنون و لزومات نوشتن رو یاد بگیرم. خدا هم خیر این behnevis.com بده که امکان فارسی نوشتن رو به افرادی مثل من که تایپ فارسی ندران و بلد نیستن رو داده.
علتی هم که اسم تخته سیاه رو انتخاب کردم همین بود، یاد دوران کودکی افتادم که تو مدرسه پای تخته سیاه هی مینوشتم و هی با نگاه تند معلم متوجه غلط بودن نوشتم میشودم و پاکش میکردم.
الان هم همون نگرانی دوران کودکی را دارم که اگه یک موقع مطالبم مورد تائید دیگران نباشه چه کار باید بکنم. :)
خلاصش که از دوستان عزیز weblog نویس عذرخواهی میکنم که با مطلب نچندان جالب و حرفه ی تخته سیاه ، گرد و خاک به پا کردم.
.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر